جدول جو
جدول جو

معنی صندل گون - جستجوی لغت در جدول جو

صندل گون
(صَ دَ)
صندل رنگ. صندل فام. برنگ صندل:
آمد از گنبد کبود برون
شد به گنبدسرای صندل گون.
نظامی.
رجوع به صندل فام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ دَ / دِ)
به صندل شسته:
بر هوای درخت صندل بوی
جامه را کرده بود صندل شوی.
نظامی.
رجوع به صندل شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
آنچه بوی صندل دارد:
بر هوای درخت صندل بوی
جامه را کرده بودصندل شوی.
نظامی.
رجوع به صندل شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
آدم سبزه. ادماء. اسمر. (ناظم الاطباء). املج: دحسم ودحسمان و دحسمانی، مردم گندم گون فربه گرداندام. رجل دحمس، مرد گندم گون درشت فربه. رجل دحامس و دحمسان و دحمسانی ّ، مرد گندمگون درشت فربه. (منتهی الارب) : متوکل.... مردی بود بلندبالا و گندم گون و نیکوروی و سیاه موی و پیوسته ابرو بلندبینی. (ترجمه طبری بلعمی). و به لفظ عرب اندر به لون اسمر بود یعنی گندم گون. (مجمل التواریخ). و مهتری مردی بودگندمگون و نیکوچشم و نیکومحاسن. (مجمل التواریخ).
خانه چون خلد است و من چون آدمم زیرا مرا
حور گندمگون حسنا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
خال مشک از روی گندم گون خاتون عرب
عاشقان را آرزوبخش و دلستان آمده.
خاقانی.
روی گندم گون او بوده تصاویر بهشت
آدم از سودای آن گندم پریشان آمده.
خاقانی.
گندم گون گشته ادیمش چو کاه
یافته جودانه چو کیمخت ماه.
نظامی.
خال مشکین تو برعارض گندم گون دید
آدم آمد ز پی دانه و در دام افتاد.
سلمان ساوجی.
خال مشکین که بدان عارض گندمگون است
سرّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست.
حافظ.
، قهوه ای رنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سبز چهره سبزه: متوکل... مردی بود بلند بالا و گندم گون و نیکو روی و سیاه موی و پیوسته ابرو، قهوه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدف گون
تصویر صدف گون
سبگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندم گون
تصویر گندم گون
سبزه، کسی که رنگ پوستش سبزه باشد
فرهنگ فارسی معین